سوز دل
درد دل زينب با برادرش
حسينم! تو آرام دل بى قرار خواهر بودى، پس چه شد دل آرام من كه از نظرم پنهان شدى و تا ابد بي قرارم كردى؟
ماه من! تو كه پيوسته در كلبه احزانم طلوع مى كردى و خانه ی دل افسرده ام را روشن، چگونه روح ناتوان و قلب مجروحم را از آن همه صفا و سرور و نور و فروغ محروم كردی؟
عزيزم، برادرم! حتماً از دل غم زده و قلب شكسته ی من خبر دارى، حتماً مى دانى كه دور از تو آفاق عالم در نظرم تيره و تار گشته و قيافه ی زندگى در چشم من چون قيافه ی غولی سياه و مهيب نمایان است..
عزيزتر از جانم! مى دانم آگاهى که خواهر بلاكش تو در فراق تو چه تلخى كشنده و تحمل ناپذيرى را در كام خود احساس مى كند..
نور ديده ام! فرزندان تو، مثل خواهر دل خسته ات پس از شهادتت مى سوزند و اشك مى ريزند..
حسين عزيزم! در خرابه ی شام، شب كه مى شد دلبندان و خواهران تو غريبانه سر به بالش خاك مى نهادند و آن را با اشک چشمانشان گل مى كردند..
اى مهر درخشانم! غصه ی غربت و بى كسى و فراق، گلوى آنان را مى فشرد و چشمان معصومانه شان رامى آزرد..
اما! من؛ همچنان صبر پیشه کردم و رسالتت را بر دوش کشیدم تا راه تو را به پایان برسانم.